جدول جو
جدول جو

معنی دس بوک - جستجوی لغت در جدول جو

دس بوک
سوت زدن به کمک کف دو دست و دهان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست بوس
تصویر دست بوس
کسی که دست دیگری را ببوسد، دست بوسی، برای مثال به عزم دست بوسش قاف تا قاف / کمر بسته کله داران اطراف (نظامی۲ - ۲۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر سبک. رجوع به سبک شود. درقالب ریخته شده. (ناظم الاطباء). گداخته و خالص شده از زوائد، گویند: تبر مسبوک. (ازذیل اقرب الموارد). گداخته و در قالب ریخته: خط او خط محاسن بود چون درّ مفصل و سحر محصل و وشی محیوک و تبر مسبوک. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان کلیائی بخش اسدآباد شهرستان همدان. واقع در 35هزارگزی شمال باختری اسدآباد. سکنۀ آن 350 تن می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. در تابستان اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام یکی از تقسیمات سال در هند قدیم. (ماللهند بیرونی ص 187)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنچه از جنس میوۀ خوشبوی و لخلخه و عطر بدست دارند بوئیدن را. (شرفنامۀ منیری). دستبویه. و رجوع به دستبویه شود
لغت نامه دهخدا
نام بهترین قسم از حنای خبیص. (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ نُ وَ)
دهی است از دهستان کوهمره سرخی بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقعدر 60هزارگزی جنوب باختری شیراز. سکنه 335 تن. آب آن از چشمۀ ماسوم. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
آنکه دست دیگری را بوسد، دستبوسی:) باحر از دولت دستبوس همایون مستسعد گشت. (ظفر نامه یزدی ج 2 ص 412)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبوک
تصویر سنبوک
پارسی تازی گشته سنبک کرجی (زورق)
فرهنگ لغت هوشیار
استخوان کتف
فرهنگ گویش مازندرانی
چوپان احشام بزرگتر از بره گالش نگهدارنده ی گوساله که معمولا
فرهنگ گویش مازندرانی
کوک پایین در سازهای زهی، زخمه ای
فرهنگ گویش مازندرانی
از فن های کشتی لوچو و کشتی با شال است که دست حریف را گرفته
فرهنگ گویش مازندرانی
پرخواب
فرهنگ گویش مازندرانی
عصا، چماق، چوبدست
فرهنگ گویش مازندرانی
لمس کردن ما تحت مرغ جهت پی بردن به وجود یا عدم وجود تخم مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی
از فن های کشتی لوچو که انگشتان حریف را گرفته و با شدت می چرخانند
فرهنگ گویش مازندرانی
صرف نظر کن، در گذر
فرهنگ گویش مازندرانی
دست بسته
فرهنگ گویش مازندرانی
فرار کن
فرهنگ گویش مازندرانی
دس لوب
فرهنگ گویش مازندرانی
انعام، پاداش
فرهنگ گویش مازندرانی
بی دم، دم کنده
فرهنگ گویش مازندرانی
مکانی در روستای مرزی دره ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
دربان
فرهنگ گویش مازندرانی
باغ کوچک صیفی کاری، باغچه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
دست به دست، یکی پس از دیگری
فرهنگ گویش مازندرانی
از شدت نگرانی وامانده شدن، از سر واشده، پر و لبریز شدن ظرف
فرهنگ گویش مازندرانی
دست شکسته، نوعی نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
دسته بافته
فرهنگ گویش مازندرانی
از کار افتاده، وامانده
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ای که هنگام درو به دست می پچیند تا دست درو کننده را
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم پرخواب
فرهنگ گویش مازندرانی
دست بسته، از کار افتاده و ناتوان، دست بند زنانه، درگیر کار
فرهنگ گویش مازندرانی